این قصه ی بلند را
از کف دستان من
خوانده ای؟
مگر
روی این دو خط کج و کوتاه
چقدر
واژه
جا می گیرد؟
محبوبه
8/5/90
تنها دو گره مانده
تا
چهره ات تمام شود
...
اخم هایت را باز کن.
محبوبه
5/4/90
گندم بهانه بود
ما هنوز
نان از همان گندم
می خوریم
تو بگو
کی باز می گردیم؟
محبوبه 12 /3/90
میبافد امواج را
بر دار بی تار و پود
قالی
شاید که
ماهی های مهاجر
بازگردند.
هر دو جدا مانده از همسفرشان ..
زن با دختری به نام بتول و پسری اسماعیل نام
و مرد با دختری به نام عصمت، برای ادامه
زندگی همراه هم شدند.
اسماعیل خیلی زود از دنیا رفت ،اما خانه ی کوچک
آنها در محله ی قدیمی خانی آباد با به دنیا آمدن
زهرا،عفت،نصرت،علی،محمد واکرم سرشار از شور زندگی شد.
داستان بلند زندگی کل(کربلایی)قاسم
خوارو بار فروش و چاوشی خوان" خانی آباد"
و رفتن عفت ،دختر خمیده پشتش بعداز فوت او
روایتی است تلخ و بلند که هر دو را کنار
هم در گورستان قدیمی ابن بابویه جای داد.
...
...
کاش می شد تمام زندگی را در همین سه نقطه ها
روایت کرد اما...
انگار دوره هایی از زندگی رو ی دور تند
رو به جلو می رود .
کاش توان و تحمل آدم هایی هم که می مانند
به توان دو میشد.
از دست دادن 4 عزیزظرف یک سال و پنج ماه!
نصرت زهرا،بتول و اکرم هیچ کدام طاقت نبودن دیگری را
نیاوردند و پشت سر هم و به نوبت رفتند ...
روز عاشورا بابا علی رفته بود "مسجد قندی"
عصر از صدای گرفته و خسته اش پشت تلفن معلوم
بود مرور یک عمر خاطره از خانی آباد بااوچه
کرده .
حالا دیگر راویان ورود پرشور "تختی"به خانی آباد
آرام خفته اند ..
راویانی که هر چند وقت یک بار با شورو اشتیاق
وبا ظرافتی زنانه و ریز بینانه ازاوو
قهرمانی هایش یاد می کردند.
...
...